دانلود و نقد کتاب
من از حوالی یک دلتنگی آمده ام ! یک دلتنگی بزرگ ، به وسعتِ دل هایِ تنگ ِ این شهر . . . ! پس . . . تو . . . از غروب نگو . . . از جدایی حرف نزن . . . دلم می گیرد ! تو نمی دانی ، ترس ِ من از این فاصله ها، گلوله می شود ، همچون یک گلوله سرب ، و راه نفسم را می بندد ! فاصله ها . . . امان از این فاصله ها که عادت می دهند ! به نبودن ، به ندیدن . . . عادت می کنی ! می ترسم . . . از این عادت ها می ترسم، مبادا وجودت را تسخیر خود کنند . . . ؟ صندوقچه ذهنت را پُر از یاد ِ خاطره ها کن . . . برای آن روزی که افکار شوم و پلید جدایی به سمتت هجوم می آورند، با اسلحه خاطرات با آنها مقابله کنی . . . ! سفره تنهایی وسیع تر از آن است که خیال می کنی . . . چشمهایم را بر روی بساط سفره تنهایی می بندم ، تو هم ببند . . . اول رنگین و درخشان است اما بعد . . . می بینی هر شب ، مهمان تنهایی بودن، لذت که نه ، فقط درد دارد . . . ! . . . آری . . . . . . مــــــــــــن از حوالی یک دلتنگی آمده ام . . . ! "سارا زیبایی"
Design By : Pichak |